شهيده فهيمه سياري در قامت يک دوست (1)


 





 

درآمد
 

سخن گفتن از کسي که حساس ترين ايام عمر را با او سپري کرده، برايش دشوار است؛ از اين رو به پاسخ هائي کوتاه بسنده مي کند؛ با اين همه آنچه که او در اين گفت و گوي مختصر از يار ديرينش مي گويد، با صداقت و لطف خاصي آميخته است.

کجا با فهيمه آشنا شديد؟
 

من در سال 57 وارد حوزه شدم با ايشان آشنا شدم. البته اوايل زياد با ايشان آشنا نبودم، چون تعداد بچه هاي سال اول معمولاً در حوزه زياد است. به مرور که بچه ها هم اتاق و هم مباحثه مي شوند، آشنا مي شوند و اواخر سال اول بود که در مواردي هم دوره بوديم و گاهي نوبتکاري هايمان با هم مي افتاد و آشنا شديم. در مقطعي هم، هم اتاق بوديم. بچه هايي که آن زمان به حوزه مي آمدند، دانشگاه هم قبول شده بودند، ولي خصوصيات و نفسانيات خاصي داشتند که کمتر در دانشجوها ديده مي شد. نه تنها ايشان که اغلب بچه ها، حال و هواي خاصي داشتند و در آنها از خودخواهي ها خبري نبود. به خصوص روي بچه هاي آن دوره تأکيد مي کنم که با کساني که حالا وارد حوزه مي شوند و گاهي در پي گرفتن مدرک هستند، خيلي فرق دارند و هر کسي با آن ايده سابق وارد حوزه نمي شود. گاهي بچه هايي را داشتيم که پنج شش تا ساعت بالاي سرشان مي گذاشتند که اگر با زنگ اولي براي نماز شب بيدار نشدند، ساعت هاي بعدي، آنها را بيدار کند. بعضي از بچه ها مي گفتند ساعت طلبگي مي گذاريم که خيالمان راحت باشد.بيشتر بچه ها در اين گونه حال و هواها بودند. فهيمه سياري را کاش ديده بوديد. لحظه اي چهره اش از جلوي چشمم محو نمي شود. يک سيماي بسيار زيبا و معنوي داشت. به نظر من چهره اش نورانيت خاصي داشت. ايشان آدم خاصي بود. توي خودش بود خودش را نشان نمي داد، مگر اينکه خيلي به او نزديک مي شديد تا به ويژگي هاي او پي مي برديد.

از نظر نظم و سليقه و وقت شناسي چگونه بود؟
 

واقعاً منظم بود و نظم از ظاهرش مي باريد. بسيار آراسته بود. امروز آراستگي معني ديگري پيدا کرده است. ظاهر بسيار آراسته و مرتبي داشت و در نهايت سادگي متناسب و زيبا مي پوشيد. هرگز رنگ هاي نامتجانس را با هم نمي پوشيد. بسيار ظريف و آراسته و چند بعدي بود. بسيار موقر و متين بود. جمع کردن کتابها و چيدن آنها در قفسه ها به شکل خاصي بود. هر دوي ما دقت داشتيم که رختخواب ها را خيلي منظم و مرتب روي هم بچينيم، طوري که انگار خط کش گذاشته بودند. يکي از دوستان که با هم شوخي داشتيم، مي آمد و مي گفت من اصلاً نمي توانم تحمل کنم که اينها اين طور مرتب روي هم چيده شده باشند. بايد هر جور شده اينها را به هم بريزيم. خيلي به نظم و ترتيب اهميت مي داد. در روزهاي کاري، هر وظيفه اي را که به عهده مي گرفت، به نحو احسن انجام مي داد. به هر حال جاهايي بود که مي شد از کار طفره رفت و کسي هم متوجه نشود، ولي ايشان هر مسئوليتي را به تمامي انجام مي داد. پيوسته کسي را ناظر مي دانست که کارهاي انسان را مي بيند. او در تک تک اعمال و رفتارش آقا امام زمان (عج) را ناظر مي دانست. عميقاً به اين موضوع اعتقاد داشت. فهيمه مثل هميشه مي گفت که من خجالت مي کشم خطايي بکنم. چون آقا ناظر اعمال ما هستند.

ازشيوه درس خواندن و عبارات او بگوييد.
 

همه ما به نوعي به درس خواندن توجه داشتيم، ولي ايشان خيلي عالي درس مي خواند. نام فهيمه واقعاً برازنده او بود، چون همه مسائل را خيلي خوب مي فهميد و درک مي کرد. بسيار درک بالايي داشت.

آيا اساتيد شما هم روي اين درک تکيه داشتند؟
 

اساتيد ما بسيار مراقب بودند که افراد به هيچ وجه از يکديگر متمايز نباشند و فرقي بين آنها احساس نشود. من مورد خاصي را به ياد ندارم.

آيا نوع پرسش هايش با ديگران فرق داشت؟
 

بسيار منطقي بود. از آنهايي بود که اگر ادامه مي داد، در رشته فلسفه ادامه مي داد. حرف بيهوده نمي زد. حرف هايش سنجيده و متين بودند. آدم پرحرفي نبود و بيشتر در خودش بود.

نوع ارتباطش با ديگران چگونه بود؟
 

خيلي ديگران را تحويل مي گرفت و با آنها راحت بود. در عين حال که خيلي ساکت و توي خودش بود، اين طور نبود که ديگران از او دور شوند و فاصله بگيرند. خيلي اجتماعي بود.

آيا از تصميمي که براي رفتن به کردستان گرفت، با شما صحبتي کرد؟
 

بسيار سريع تصميم گرفت. من واقعاً متحير شده بودم. اين پيشنهاد کاملاً بالبداهه بود. اين طور نبود که فرصتي براي تفکر زياد و تصميم گيري وجود داشته باشد. يک فراخوان عمومي بود، ولي ايشان خيلي زود لبيک گفت، طوري که من واقعاً متحير مانده بودم، با اينکه در ميان افراد خانواده اش کسي را نمي شناختم که به جبهه رفته باشد، ولي ايشان خيلي زود به نتيجه رسيد و تصميم گرفت. ما قبلاً براي تبليغ به جاهاي مختلف مي رفتيم. البته من هيچ وقت توفيق نداشتم که همراه ايشان براي تبليغ بروم، ولي براي رفتن به کردستان آن زمان، واقعاً تصميم گيري دشوار بود و حتماً او وظيفه خودش مي دانست که تأخير نکند و برود.

از يادآوري خاطراتتان با شهيد، شادمان مي شويد يا غمگين؟
 

هميشه ياد ايشان دلم را از شادماني خاصي پر مي کند و احساس مي کنم دوره بسيار خوب و شيريني داشتيم. عرض کردم که چهره ايشان طوري بود که وقتي نگاهش مي کردي، انگار تا ته چهره اش را مي خواندي. خيلي لطيف بود. شايد مادرشان گفته باشند که وقتي براي مدت کوتاهي به زنجان مي رفت، وقتي مي خواستند غذايي چيزي بخورند از مادرش مي پرسيد که آيا از اين غذا سهمي به فقيري يا مستمندي داده ايد؟ و تا نمي برد و آن سهم را نمي داد، غذا نمي خورد. به نوعي جمع اضداد بود. از يک طرف بسيار منطقي و استدلالي بود و از يک طرف اين طور روحيه لطيفي داشت. روحيه ايشان باعث شده بود که از آن به بعد هر کس که اسم زنجان را مي برد و من احساس مي کردم اهل آنجاست، تصورم اين بود که چنين روحيه اي دارد. علاقه خاصي به زنجاني ها پيدا کرده بودم. يادم هست که با بچه هاي اتاق هاي ديگر قرار مي گذاشتيم نماز شب بخوانيم و يک وقت مي ديدي يک صف طولاني براي اين کار تشکيل شده است و من فکر مي کنم ايشان در تشويق بچه ها به اين کار، نقش اساسي داشت. بسيار روي معنويت و عوالم روحاني تأکيد داشت.

از شهادت فهيمه بگوييد.
 

بعد از شهادت ايشان، صدا و سيما دعوت کرد و برنامه اي در آنجا ترتيب دادند و با چند نفر از خانم ها رفتيم آنجا. من دوبار رفتم زنجان.
يک بار براي تشييع ايشان بود که بسيار تشييع باشکوهي بود. خواهران دو طرف خيابان صف بسته بودند و هر يک، يک شاخه گل به دست داشتند که صحنه بسيار زيبايي بود. مردم شهر واقعاً سنگ تمام گذاشتند. پدر و مادر فهيمه هم واقعاً آدم هاي خاصي هستند. بسيار آدم هاي بي غل و غش و صافي هستند. پدر فهيمه را که من دورادور ديدم، ولي با مادرش صحبتهايي داشتم و از هياهوي جامعه، ذره اي گرد و غبار بر آيينه روح او نديدم. بسيار صاف و بي آلايش بود. به هر حال چنين دختري بايد هم در دامان چنين مادري بزرگ شود. پدرش هم بسيار خويشتندار و صبور بودند.

از تأثير شهادت ايشان بر همسن و سال ها، نسل هاي بعد و نيز خودتان صحبت کنيد.
 

هنوز شهادت زنان، خيلي پيش نيامده بود و لذا شهادت فهيمه بسيار تأثيرگذار بود. يادم هست که پس از شهادت ايشان جلسات زيادي در حوزه تشکيل مي شدند، علما مي آمدند و صحبت مي کردند و مردم از بيرون حوزه هم مي آمدند و اين جلسات خيلي تأثير داشتند. جوان ها واقعاً تحت تأثير قرار گرفتند.

آيا جاي خالي او را حس مي کنيد؟
 

خيلي زياد. هنوز هم تصور مي کنم جمع شدن اين اضداد در وجود يک نفر، مشکل مي توان مشاهده کرد. البته خيلي ها از دوستان حوزه هستند که با هم ارتباط تلفني داريم و هر وقت به تهران مي آيم، حضوراً خدمتشان مي روم و مستفيض مي شوم و بسيار انسان هاي متقي و والايي هستند، ولي جمع اضداد در ايشان پديده خاصي بود.

به نظر شما اين قابليت حاصل چيست؟
 

حاصل تربيت خانوادگي و خودسازي است. به نظر من هر که قدم در راه دين مي گذارد و ائمه اطهار را الگوي حقيقي و عملي خود قرار مي دهد، به اين مرتبت و قابليت مي رسد. يک مسلمان بايد همين طور رفتار کند و جمع اين اضداد باشد. از يک سو مستحکم و منطقي و از سوي ديگر لطافت و محبت. انس خاصي به قرآن و نهج البلاغه داشت و به آنچه که مي دانست عمل مي کرد. بسيار بالاتر و پخته تر از سنش بود و برخوردهايش مثل يک خانم جا افتاده بود.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 27